داستان سنگ
چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۷ ب.ظ
روزی روزگاری در یک کوهستان بزرگ،روی یک کوه بلند،خانواده ی سنگی ای که به تازگی صاحب فرزندی شده بودند،زندگی میکردند.
سنگ پدر هر روز خانه ای محکم تر و زمینی سخت تر رو بنا میکرد تا خانواده اش را در برابر باد و باران حفظ کند.
سنگ مادر از سنگ فرزند خود مراقبت میکرد و چیز هایی را که تا کنون در زندگی آموخته بود به سنگ فرزند خود که تازه از کوه جدا شده بود می آموخت تا زودتر بزرگ شود.
سنگ سنگ است.بزرگ نمیشود که.سنگ ها در تمام طول کودکی تا جوانی اندازه ی خود را حفظ میکنن گاهی بعضی از آنها بسیار ریز و بعضی بسیار درشت اند.شاید سنگی تازه به دنیا آمده ای بسیار بزرگ تر از یک سنگ ۱۰۰ ساله باشد.اما همه ی سنگ ها این راخوب میدانند ؛سنگی که بزرگتر از کوه جدا شده باشد و به اصطلاح بزرگ متولد شده باشد،بیشتر عمر میکند،سر سخت تر ، قوی تر و گاهی نیز شجاع تر است.
فرزند این خانواده هم همانند پدر و مادر خود جسه ی بزرگی داشت و روز به روز چیز های بیشتری یاد میگرفت و بزرگتر میشد.......(ادامه دارد)