هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

بعد از شکست هایی که میخوردم و توی نت به دنبال راه حل میگشتم،تنها چیزایی که پیدا میکردم یادداشت ها و تجارب کوتاه یکسری نوابغ رو میدیدم که هیچ وجه مشترکی با من معمولی نداشتن.
همیشه دوست داشتم تجاربم رو در اختیار همه قرار بدم ولی تجارب یک انسان شکست خورده چقدر میتونه با ارزش باشه؟!
هدف بزرگی هست که به خاطرش شکست های بزرگی رو تجربه خواهم کرد.داستان و احساساتم رو تا حدودی به اشتراک میگذارم.
شاید روزی همین داستان ها و احساس ها ،بشه تجربه ای برای بقیه ،اونروزی که به هدف برسم.
البته شاید هم نه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سقوط» ثبت شده است

زندگی مثل دویدن روی تردمیل میمونه...

حتی اگه پاهای قوی ای داشته باشی،اگه لحظه ای دست از تلاش برداری می افتی.

بعد اونوقت کسی که حتی پاهای قوی ای نداشته،روز به روز پاهاش قوی تر میشن‌.

شاید ندونیم چطور میشه برنده شد و به موفقیت رسید اما میدونیم که چه طور میشه سقوط نکرد و نیوفتاد.با اینحال چرا اینقدر آروم و سست میدوییم.چرا دویدن اینقدر سخته اصلا.

 بعضیا کم میارن و تردمیل رو خاموش میکنن و اینطوری زندگیشون رو متوقف میکنن...

هیچ کدوممون نمیدونیم چقدر دووم میاریم و نهایتا می افتیم،برق ها قطع میشه و یا هر اتفاق دیگه... ما فقط خودمون رو با احساسات مثبت یا منفی در حین دوییدن پر میکنیم و اگه طبق یکی از پست هام ،اطمینان به خود را یاد بگیریم،راحت تر میتونیم از پسش بربیایم و در زمان پیری روی پای خودمون بیایستیم.و هیچوقت از دویدن و تردمیل خسته نشیم و حتی از دویدن هم لذت ببریم.

اما واقعا آسون نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۱:۳۲
... Sapling

بعد از گذشت ده ها سال،پدر و مادر سنگ جوان پیر  و پیرتر شدند و پدر پیر بر اثر فرسودگی درطول یک شب طوفانی،از بین رفت.مادرِپیر فراموشی گرفت و حال پسر مسئول محافظت از مادرش بود.

در یک روز صاف آفتابی،درست زمانی که همه ی کوهستان در حال و هوای آرامش به سر میبردند،سنگ جوان فقط و فقط به خاطر یک اشتباه کوچک سقوط کرد.از بالای قله سقوط کرد.همه ی مسیر را سقوط کرد و دقیقا در پایین ترین نقطه ی کوهستان متوقف شد.

کمی خراش برداشته بود.بسیار به درد آمده بود و نفس کشیدن براش مشکل بود.

اینجا هوا بس تاریک و گرم بود.سنگ های ریز و درشتِ غریبه با چشمان گرد شده به سنگ جوان زل زده بودند.

برای چند لحظه بعد از سقوطِ سنگ،همه کوهستان در سکوتی بلند فرو رفت.سکوتی که مشابهش را فقط در شبِ سرد میشد شنید.

شبِ سرد،سرد ترین شبِ سال در کوهستان است.شبی که حتی کوه ها به لرزه در میآیند.شبی سرد،تاریک و بسیااااار طولانی.در آن شب تمام کوهستان در سکوتی مطلق فرو میرود و ذره ذره ی خاک و سنگ و گرد،برای سلامتی خود و خانواده شان دعا میکنند.چون سنگ های بسیاری پس از آن شب تمام حواس خود را از دست میدهند.

کوهستان سکوتِ شب سرد را برای چند لحظه یاد آور شد.

حال سنگی متفاوت از دیار بالا به زمین افتاده بود و تازگی و هیجان بالایی را برای سنگ های روی زمین به همراه داشت.بعد از چند لحظه سکوت،همه ی سنگ ها کم کم به وجد می آمدند و سوال های بیشماری را در ذهن خود مرور میکردند و بعضی ها هم بلند بلند از ظاهر متفاوت سنگ حرف میزدند اما....

در آن لحظه چه در دل سنگ جوان میگذشت؟!

(ادامه دارد) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۲
... Sapling