هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

بعد از شکست هایی که میخوردم و توی نت به دنبال راه حل میگشتم،تنها چیزایی که پیدا میکردم یادداشت ها و تجارب کوتاه یکسری نوابغ رو میدیدم که هیچ وجه مشترکی با من معمولی نداشتن.
همیشه دوست داشتم تجاربم رو در اختیار همه قرار بدم ولی تجارب یک انسان شکست خورده چقدر میتونه با ارزش باشه؟!
هدف بزرگی هست که به خاطرش شکست های بزرگی رو تجربه خواهم کرد.داستان و احساساتم رو تا حدودی به اشتراک میگذارم.
شاید روزی همین داستان ها و احساس ها ،بشه تجربه ای برای بقیه ،اونروزی که به هدف برسم.
البته شاید هم نه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

وقتشه اون روی قویم رو نشون بدم.
راستش بعد از کسب تجربه راجع به تظاهر کردن که تو پست های قبلیم راجع به بهش صحبت کرده بودم،به این نتیجه رسیدم که صحبت از تظاهر نیست و یحتمل جریان از این قراره که هرکسی دو بعد اصلی قوی و ضعیف داره که در طول زندگیش،با توجه به شرایط و اتفاقات،در نقاط مختلفی بین این دو بعد قرار میگیره.گاهی بعضا بعد از ازدواج به بعد قویترشون نزدیک میشن.یا ممکنه همراه با والد شدن ،قوی تر بشن و یا حتی وقتی که عزیزی رو از دست میدن.و یا حتی هیچوقت.
راستش من الان نمیدونم کجای این بین قرار دارم اما چیزی که راجع به بهش اطمینان دارم اینه که این نقطه ای که من درش هستم،نه تنها بعد قوی من نیست،بلکه خیلی ام باهاش فاصله داره‌.الان لحظه ایه که اگه دست از استارت زدن بکشم سقوط میکنم.پس الان مهم ترین زمانیه که قوی باشم و یا به اصطلاح دیگه،اون روی قوی ام رو نشون بدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۳۱
... Sapling

شکست های کوچک میتونه مسبب شکست های بزرگتر بشه.مثلا شکست توی نه گفتن به خواب میتونه باعث شکست در برنامه ریزی بشه.شکست در برنامه ریزی میتونه منجر به شکست در کار های روزانه بشه.شکست در کارهای روزانه میتونه انجام یک پروژه رو به تاخیر بندازه و در نهایت ممکنه چند روز تا یک هفته و حتی در صورت مشغله های بیشتر،تا مدت ها شما رو عقب بندازه.اگه ضرب العجلی هم در نزدیکی باشه ممکنه در اون شکست بخورید و در نهایت از هدفتون بسیار بسیار فاصله بگیرید.بنابر این باید بشه جلوی شکست های خیلی کوچیک رو گرفت و نسبت بهشون بی تفاوت نبود.مثلا شکست در کمتر خوابیدن و سحر خیزی و امثال اینها در زندگی روزانه.اما نمیدونم تا چه حدی این حساسیت خوبه و تا چه حدی میتونه مضر باشه و اصلا اثر منفی ای هم داره یا نه!ولی تا این حد میدونم که باعث شده احساسات منفی بیشتری رو به سمت خودم جلب کنم و خودم رو مدام به خاطر اشتباهات کوچیک سرزنش کنم مثلا چون باید بتونم از پس دوتا آزمون بربیام باید بتونم حداکثر۵صبح از خوار بلند بشم.از اونجایی که بیدار شدن واقعا برام سخته پس حتی اگه بلند بشم اما درس هم نخونم ،خودم رو تشویق میکنم چون حداقل نصف کار رو تونستم انجام بدم و امید دارم که نصف دیگه اش هم درست خواهد شد.اما اگه حتی از عهده ی بیدارشدن هم برنیام به شدت عصبی میشم و بد تر از اون اگه بیدار بشم و نتونم از عهده ی نفس اماره و لذت خواب بربیام و برگردم و بخوابم،به شدت از خودم متنفر میشم و مدام و بی وقفه خودم رو سرزنش میکنم چون میدونم چه ضرر بزرگی به خودم رسوندم.الان هم دقیقا از خودم متنفرم و یه شرط سختی گذاشتم که اگه بتونم از عهده ی همه ی کار های صبح و بقیه ی روز بر بیام،خودم رو ببخشم.ولی انقدر میزان انرژی منفی ای که به خودم وارد کردم زیاد بود که حتی نمیخوام تا ساعت ها به دنبال اون کار برم.شاید خیلی بهتر میشد اگه از اولش میگفتم باشه پس فقط یک ساعت میخوابیم یا حتی بعد ترش میگفتم مشکلی نیست در طول روز هم میشه انجامش داد.و یا خیلی قبل تر یاد میگرفتم که کار هارو خیلی زودتر از ضرب العجل باید انجام داد.نمیدونم دقیقا کدوم درسته و کدوم غلط اما حداقل میدونم که باید به دنبال چه چیز هایی باشم و چه طور همچین مشکلی رو در آینده به حداقل برسونم؛

اول باید سر فرصت مناسب به دنبال این باشم که چطور میتونم به خواب نه بگم من دراینمورد به اندازه ی همه ی روز هایی که از خواب بیدار میشم فرصت آزمون و خطا برای پیدا کردن راه های مناسب برای شخص خودم هستم.در اینمورد میتونم از تجربیات اطرافیان و اینترنت هم استفاده کنم اگه ایده ای ندارم.بعلاوه اینکه یک راه کافی نیست بلکه باید ده ها راه مناسب برای خودم پیدا کنم تا شاید اگر هرکدوم در لحظه جواب نداد راه دیگه ای رو امتحان کنم.

دوم اینکه باید یاد بگیرم در آینده کار هارو طوری برنامه ریزی کنم تا حداقل یک هفته مونده به ضرب العجل،کار رو تموم کنم.

سوم من همچنان نیاز دارم که صبح ها زودتر بیدار بشم چون که هدف من حدودا سه برابر هدف اطرافیانم هست هم از نظر اهمیت و هم از نظربزرگی و باید بتونم حداقل ۳ ساعت زودتر از بقیه بلند بشم. پس باید بفهمم که نمیتونم با ریتم اونها زندگی کنم و ساعت خواب و بیداریم نباید مثل بقیه باشه.پس باید همچنان سعی کنم این برنامه ی بیدار شدنم رو برای همه ی روز های زندگیم پیاده کنم نه تنها یک هفته یایک ماه مونده به موعد .

چهارم فکر میکنم همیشه راه جبران و تنبیه هست .بعد از این قضیه(شکست های اینچنینی مثل خواب موندن یا خوابیدن) باید به این فکر کنم که به جای سرزنش چطور میتونم خودم رو تنبیه کنم و چطور میتونم جبران کنم ولی این به این معنی نیست که هر روز مجاز به پذیرش شکست و جبران باشم .باید بدونم که تنبیه و جبران بسیار سخت تر از مثالا زود بیدارشدنه نه اینکه هر روز بیدار نشم و بگم ولش کن بابا جبران میکنیم.شاید بهتر باشه اگه موقعی که دارم تصمیم میگیرم که بخوابم برنامه ی تنبیه سخت و جبران رو بریزم .(البته اگه هوشیار باشم و مست خواب نباشم)

پنجم اینکه نباید یک شکست مثل زود بیدارنشدن منجر به شکست های بعدی بشه مثلا در خانم ها اونقدر عصبانیشون بکنه که پرخوری بکنن و توی رژیمشون هم شکست بخورن ویا در آقایاون اونقدر عصبانیشون بکنه که در روابطشون با خانواده یا اطرافیان هم شکست بخورن و بخوان تند خویی کنند.ودر حالت کلی بخواد باعث لج کردن بشه.

اینها چیزهایی بود که من از شکست امروزم یاد گرفتم‌امیدوارم بتونم خیلی زود عملیشون کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۲:۰۸
... Sapling

مهم نیست کجای دنیا باشی یا چند سالت باشه،دختر باشی یا پسر،پیر باشی یا جوون ،قوی باشی یا ضعیف، زندگی کردن واقعا سخته.و همچنان باید در حال تلاش باشی.مگر اینکه فقط به فکر زنده مانی باشی نه زندگانی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۲۳
... Sapling

چرا نمیتونیم از حداکثر توانمون بهره ببریم؟!چرا نمیتونیم نهایت تلاشمون رو کنیم؟!

همیشه زمان هایی رو داشتیم که با خودمون بگیم؛بایدبیشتر تلاش میکردم.باید بیشتر سعیمو میکردم.میتونستم بیشتر تلاش کنم.باید وقت بیشتری روش میگذاشتم‌.

حالا من دقیقا در نقطه ی قبل از این جملات قرار دارم.با وجود اینکه میدونم که ممکنه در آینده همچین جملاتی رو استفاده کنم،چرا باز هم طبق همون روال قبلی دارم پیش میرم؟!چطور میتونم واقعا با آگاهی نهایت تلاشم رو بکنم؟

دارم تنبلی میکنم؟ضعیف شدم؟!نیاز به نیروی محرکه ای دارم؟!

مشکل از کجاست‌؟!راه حل چیه؟!

اینها چیزاییه که این روز ها ذهنم رو مشغول کرده.

چطور میتونم نهایت تلاشم رو بکنم؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۱۶
... Sapling

تصمیم دارم از فردا ادای انسان های منظم و با اراده و قوی رو بازی کنم‌.شاید بعد از چند ماه برام عادت شد .حتی اگه عادت هم نشد فعلا فقط چند ماه نیاز دارم تا این شکلی باشم.شاید اینطوری قوی تر عمل کردم.مهم نیست ادا ست یا عادت مهم اینکه کار داره انجام میشه هرچند که چه ادا باشه و چه عادت یا فرهنگ،در هر صورت انجامش سخته.من نهایت تلاشم رو میکنم که ادای افراد موفق رو در بیارم اما مطمئن نیستم چقدر دووم میارم و نتیجش رو اینجا بعد از چند مدت طولانی میگم حتی اگه شکست باشه.

البته در مورد فردا،زود بیدارشدن رو فاکتور میگیرم چون میدونم که امشب خیلی خسته ام و برای زود بیدار شدن باید زودتر هم بخوابم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۷ ، ۰۱:۴۴
... Sapling

زندگی مثل دویدن روی تردمیل میمونه...

حتی اگه پاهای قوی ای داشته باشی،اگه لحظه ای دست از تلاش برداری می افتی.

بعد اونوقت کسی که حتی پاهای قوی ای نداشته،روز به روز پاهاش قوی تر میشن‌.

شاید ندونیم چطور میشه برنده شد و به موفقیت رسید اما میدونیم که چه طور میشه سقوط نکرد و نیوفتاد.با اینحال چرا اینقدر آروم و سست میدوییم.چرا دویدن اینقدر سخته اصلا.

 بعضیا کم میارن و تردمیل رو خاموش میکنن و اینطوری زندگیشون رو متوقف میکنن...

هیچ کدوممون نمیدونیم چقدر دووم میاریم و نهایتا می افتیم،برق ها قطع میشه و یا هر اتفاق دیگه... ما فقط خودمون رو با احساسات مثبت یا منفی در حین دوییدن پر میکنیم و اگه طبق یکی از پست هام ،اطمینان به خود را یاد بگیریم،راحت تر میتونیم از پسش بربیایم و در زمان پیری روی پای خودمون بیایستیم.و هیچوقت از دویدن و تردمیل خسته نشیم و حتی از دویدن هم لذت ببریم.

اما واقعا آسون نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۱:۳۲
... Sapling

امشب یه شکست کوچک داشتم.شکست ،شکسته کوچیک و بزرگ نداره .در هر صورت انسان رو خجل میکنه و ضعیف جلوه اش میده.

شکستی که خوردم خیلی به هدف مربوط نیست و در نتیجه خیلی داغونم نکرد اما... .

چیزی بود که در موردش مطالعه کرده بودم و بهش علاقه داشته باشم و واقعا ادعا داشتم.طرف مقابلم کسی بود که قبولم داشت و تو خیال خودش فکر میکرد در اینمورد مهارت کافی رو دارم و حتی تعریفم روهم میکرد.راستش خودمم فکر میکردم یه کار خیلی آسونیه و با توجه به وقتی که من روش گذاشتم،میتونم از پسش بربیام.

آما زد و اتفاقات چرخید و چرخید تا لازم شد من این کار رو براش انجام بدم اما نهایتا موفق نشدم و خودش انجامش داد.اون اینکار رو خیلی خوب و بهتر از من انجام داد.

و کاملا پوچ و بی فایده و مغرور و ناتوان و بی سلیقه و.... جلوه کردم.

احساسات بد هیچوقت آدم رو تنها نمیزارن.

چون این فعالیت خیلی به هدف مربوط نمیشه،(البته قبلا میشد که شروع کرده بودم به انجامش اما به مرور نیاز بهش کمتر شد) پس میتونم به راحتی کنار بزارمش اما با اینکار نشون دادم که واقعا توش شکست خوردم.ترجیح میدم ادامه اش بدم و بیشتر روش کار کنم تا اطرافیان و همون طرف مقابلم حس کنه که من فقط نیاز به تجربه و تمرین بیشتری دارم.با اینحال چون خیلی به هدف مربوط نیست پس فعلا خیلی سخت نمیگیرمش و فقط رهاش نمیکنم اینطوری کمتر خجل میشم.

اما واقعا چرا شکست خوردم؟!غرور؟!کم تجربگی؟!بد سلیقگی؟!.....؟!؟!؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۲۱:۵۴
... Sapling

دیدین توی فیلم ها اونی که خیلی قویه،توی یک شرایط بحرانی چقدر آرومه و اطمینان داره که همه چیز طبق برنامه پیش میره؟!

با خودم فکر می کردم خب من برنامه ی حساب شده و دقیقم رو داره ولی چرا نمیتونم مثل یک مدیر موفق یک شرکت بزرگ،مطمئن و آروم به نظر برسم؟!خب مسلما علت اتفاق هاییه که می افته درواقع توی دنیای واقعی اتفاق ها طبق نوشته های یک نویسنده ی باهوش پیش نمیره اما... .این حالتِ توی فیلم ها خیلی طبیعی و نرماله چون توی دنیای واقعی ،با وجود اینکه خیلی از اتفاق ها طبق برنامه پیش نمیره،انسان های قوی همچنان آروم و مطمئن هستند.مسلما علت این نیست که اونها هیچ واهمه ای ندارند.اونها هم انسان اند و حتی میتونن بیشتر از یک انسان معمولی بترسن و مضطرب بشن.به هر حال یک انسان معمولی خیلی چیزی برای از دست دادن نداره نسبت به کسی که همه ی زندگیشو گذاشته پای داشتن یک چیز.فکر میکنم همچین کسی در شرایط بحرانی ،فشار زیادی رو متحمل میشه.

فیلم بازی نمیکنن. هرکسی نمیتونه توی شرایط سخت برای مدت طولانی فیلم بازی کنه و ژست قدرت به خودش بگیره و نهایتا خشم و عصبانیت هیچوقت پنهون نمیشه.

حتی اگه مدیر شرکتی واکنشی رو داشته باشه که حالت های اضطراب و ترس رو توی خودش نشون بده ، باز هم واکنشش هزار برابر آروم تر از وقتیه که من بخوام توی اون شرایط باشم.

درسته سختی ها و تجربیاتی که اون تحمل کرده تا به اینجا برسه ،ازش یک انسان قوی ساخته ولی برای لحظه ای تصور اینکه بخواد موقعیتش رو از دست بده یا داشته هاش رو از دست بده،میتونه نابود گرِ همه ی روحیه ی فرد باشه.

وقتی که داشتم درموردش فکر میکردم،هزارتا دلیل دیگه مثل اینها می تونستم بیارم تا به خودم ثابت کنم که این رفتار انسان های قوی ربطی به گذشته و سختی ها و پول و مقام و جایگاه و... نداره.

پس من چطور میتونم مثل اونها بشم و از اینکه همه چیز طبق برنامه پیش خواهد رفت لذت ببرم؟!بدون اینکه بخوام رفتارشون رو تقلید کنم،چطور میتونم احساس درونیم رو تغییر بدم؟!

بعد کمی اندیشیدن در اینباره،راه حل رو فهمیدم.

فهمیدم که اونها درسته که به اتفاقات و شرایط مطمئن نیستند اما به کار هایی که خودشون انجام دادند،در حال انجام هستند و انجام خواهد داد مطمئن اند.اونها مطمئنن که تا حالا محکم عمل کردند و در ادامه مطمئن هستند که هر کاری رو در هر لحظه ای و به هر شکلی که لازم باشه انجام خواهند داد.

فهمیدم اگه خودم رو،ذهنم رو،مغزم رو و روحم رو عادت بدم به این که هر کاری رو تصمیم بگیرم،پس انجامش میدم،در نتیجه من هم میتونم به خودم مطمئن باشم.درواقع من فهمیدم که علت اضطراب و استرسی که دارم،اینه که قلبا میدونم که ممکنه طبق برنامه پیش نرم یا ممکنه برام سخت باشه و درنتیجه سرباز بزنم.من به خودم مطمئن نیستم.

این قضیه با اعتماد به نفس خیلی تفاوت داره و فرقشون اینه که درمورد اعتماد به نفس،من میدونم که تواناییِ انجام فلان کار رو دارم اما در مورد اطمینان به خود یعنی من مطمئنم که فلان کار رو طبق برنامه انجام خواهم داد.در واقع اگه کار هارو طبق برنامه پیش ببریم،به این تجربه خواهیم رسید که میشه نتیجه هم پیشبینی بشه و طبق برنامه اتفاق بیوفته.

اما چطور میتونم اینقدر به خودم مطمئن باشم؟!فقط کافیه هر کاری رو که تصمیم دارم،سریع انجامشون بدم و خودم رو عادت بدم به اینکه من هر تصمیمی بگیرم،قطعا از جانب خودم انجام خواهد گرفت.

آسون نیست و مشکل اصلی،عوامل انجام ندادن کار،من جمله تنبلیه و... .اما همین که تونستم بفهممش و دوست دارم برای اونطوری بودن تلاش کنم فکر میکنم بتونه کمکم کنه.

دوماه از شروع مجدد من میگذره اما هنوز نتونستم چیزی رو درست پیش ببرم.امیدوارم کم کم هممون به این قضیه عادت کنیم که تصمیم هامون خیلی زود عملی میشن.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۷:۴۲
... Sapling
اگه هنوز موفق به پیدا کردن هدفتون توی زندگی نشدین،این رو بدونید که هدفی که باید به دنبالش باشید لازم نیست خیلی خاص یا خیلی بزرگ باشه شما میتونید به اهداف معمولیتون بال و پر بدید و یک هدف والایی رو از یک هدف معمولی برای خودتون بتراشید.
بشینید و فک کنید که دوست دارید در (مثلا) ۱۰ سال آینده دوست دارید چطور زندگی کنید،چطور رفتار کنید و به چه چیز ها ویا به چه کسانی دسترسی داشته باشید.
فکر کنید که در اون هنگام دوست دارید شما رو چطور معرفی کنند و چه ویژگیه منحصر به فردی داشته باشین و در اون موقع چطور برخورد خواهید کرد و تا چه حدی در جامعه و جهانی که دارید توش زندگی میکنید،شناخته شده هستید.چقدر درآمد دارید و از چه کسانی در دنیای امروز برتری دارید.
بشینید و ده سال آینده ی خودتون رو تماشا کنید.ابتدا آینده ای رو نگاه کنید که با روند و زندگی این روزهاتون در فلان سالگی خواهید داشت. بعدد ببینید چه چیز هایی از اون آینده ی حتمی رو دوست ندارید و چه چیز هایی رو باید در اون تغییر داد.مسلما آینده ای که در ابتدا با این زندگیِ روزمره خواهید داشت، تنها و تنها یک زندگیِ معمولی خواهد بود.خیلی معمولی مثل اطافیانتون و بلکه ام معمولی تر.اگه به یک زندگی معمولی رضایت میدیدخب خیلی خوبه شاید فکر کنید که دیگه نیازی نیست به دنبال هدفی باشید ،نیازی نیست ارادتون رو تقویت کنید،نیازی نیست روز به روز قوی تر بشین ،نیازی نیست بجنگین،نیازی نیست حتی شکست بخورید و نیازی نیست که ادامه ی این پُست رو بخونید اما شما هم باید برای اینکه به وقت بر اثر سستی در آینده زندگیه پَستی نداشته باشید،بجنگید و طبق یک مسیر درست پیش برید.
اگه به زندگیه معمولی رضایت نمیدین، باید بتونید به آینده ای که به طور حتم تصور کردید(که نتیجه ی زندگی روزمره ی امروزتونه)،بال و پر بدید و اون رو از حالت معمولی خارج کنید و برای هدفی که شکل گرفته باز هم هدف و دلایلی والا بیارید و سوالِ "که چی؟!" رو بی پاسخ نگذارید.حالا هدف شما شکل گرفته که ممکنه در طول زمان تغییرات کوچیکی هم داشته باشه.
باید از این باور فرار نکنید که هدفی که طبق ارزش های شما در زندگی بنا شده و به بهترین شکل دلخواه تصور شده،ممکن نیست طی یکی دوسال بدست بیاد و با خودتون بگید خب هنوز خیلی مونده تا اون موقع و بخواید ازش طفره برید.باید به این باور برسید که من قطعا بهش خواهم رسید اگر بخشی از روزم رو بهش اختصاص بدم.بعد با خودتون فکر کنید که اون تغییراتی ک۶ توی آینده ی معمولیتون به وجود آوردید چطور ممکنه؟!براش تحقیق کنید ،کتاب های مربوط بهش رو بخونید،از افرادی که در جهان در اینباره موفق شدن کمک بگیرید و کاملا تخصصی و به روش یک انسان بالغ عمل کنید و از هیچ موضوعی سَر سَری رد نشید.مطالعات و نتایجتون رو قطعا یادداشت کنید،اهدافتون رو روی کاغذ روشن کنید و راه هایی که براش پیدا میکنید رو یادداشت کنیدمشکلات و ضعف هاتون رو یادداشت کنید و درست در مقابلش برای هر کدوم راه حلی ارائه بدید.اصولی عمل کنید و اطلاعات و آگاهیتون رو ببرید بالا و به روش های مختلف فکر کنید.بعد خواهید دید که چند وقتی هست که تلاش برای هدفتون رو شروع کردید.
چند نکته ی مهم رو در این بین فراموش نکنید.فعلا لازم نیست کسی در مورد هدفتون بدونه.اگه در مورد هدفتون مطمئن نیستید میتونید به دنبال غریبه هایی باشید که در دنیای واقعی در آن مورد مهارت ویا تخصص دارند.
و نکته ی بعدی اینکه از شروع لحظه ای که این مقاله رو خوندید و شروع به تصور آینده تون کردید، لحضات بیشماری خواهند بود که شما احساس گیجی و سردرگمی خواهید کرد و حتی ممکنه پرخاشگر و عصبی بشید.اول اینکه در مورد فشار عصبی نباید بگزارید کسی متوجه تغییراتی در مورد شما بشه پس سعکنید مدام رفتارتون رو کنترل کنید و حتی به دنبالِ خنثی کردن این حالت آرومتر از قبل عمل کنید.این اولین چیزیه که شما شروع به یاد گرفتنش میکنید. و اون حالت گیجی و سردرگمی،اولین جنگیه که باید از پسش بر بیاید.امیدوارم زمان زیادی رو به پیدا کردن هدفی که میتونید بهش برسید اختصاص بدید تا زود تر بتونید برای رسیدن بهش برنامه ی خودتون رو بنویسید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۷ ، ۱۱:۱۵
... Sapling

مطمئنا برنامه روزی برای شروع کاری خیلی زمانبر خواهد بود مخصوصا اگه مهارت برنامه ریزی رو نداشته باشین. من در طول زندگیم بیشترین کاری رو که انجام دادم برنامه ریختن بود.هر بار به یک شکل مختلف آدم ها شاید از این نظر به ۴ دسته تقسیم بشن؛ 

۱)کسانی که برنامه ریزی نمیکنن و هیچ کاری رو هم انجام نمیدن،

۲)کسانی که برنامه ریزی میکنند ولی هیچوقت به برنامشون عمل نمیکنن،

۳)کسانی که بدون برنامه عمل میکنند 

و۴) کسانی که برنامه ریزی میکنن و طبقش عمل میکنند.

خب میدونید که بدترین حالت دسته ی اوله و بهترین حالت دسته ی آخر.نظری در مورد دسته ی سوم ندارم اونها میتونند خوب و قوی ویا خیلی ضعیف عمل کنند و این بستگی به درایت و هوش و سرعت عمل و نوع تصمیم گیریشون داره.اما درمورد دسته ی دوم باید این مژده رو بدم که اگه جزو این دسته هستین،حداقل یه کاری هست که خیلی خوب بلدین انجامش بدین و این همون برنامه ریزیه‌.من قلبا یقین دارم که فاصله ی زیادی بین دسته ی دوم و چهارم نیست و سعی خواهم کرد که به زودی زود جزو دسته ی چهارم باشم که البته هنوز راه حلی جز عمل کردن به برنامه پیدا نکردم.

بازهم تابه حال هیچ برنامه ای رو که ریختم و عمل کردم نتیجه ای نداشته جز اینکه بهم ثابت کنه من میتونم و نسبتا قوی هستم.البته فقط ۳ بار در طول زندگیم برنامه ریختم یکیش مربوط میشه به سال سوم دبیرستان موقع تعطیلات نوروز.اون موقع من برنامه ریختم که در طول ۱۳ روز تعطیلی کل کتاب های درسی رو کامل بخونم.که البته موفق هم شدم اما ....نتایج بهم نشون دادن که کاشکی به جای اینکه توی اتاقم و جلوی کتابام مینشستم ،مینشستم جلوی تلوزیون و همراه با خانواده از تماشای فیلم های جدید و توپ لذت میبردم.من اون سال خیلی از فیلم هارو ازدست دادم در عوض هیچ.واقعا نمراتم هیچ تغییری نکردن و حتی شاید بدتر هم شدن اما وقتی به برگه ی شلوغ برنامه ریزیم نگاه میکردم احساس خوبی بهم دست میداد.

دو بار بعدی برمیگرده به این دوسال اخیر که بزرگترین شکست هام رو تجربه کردم.

نمیخوام قعلا راجع به اثرات خوب و بدش صحبت کنم اما چیزی که الان میدونم اینه که این دوسال برنامه ریزی در این لحظه ی حال بهم یاد آور میشه که برنامه ای رو که میخوام برای شروع دوباره و واقعا جدید و متفاوت انجام بدم،باید خیلی دقیق و کامل باشه.البته نه به دقت ساعت و لحظه.درواقع خیلی حساب شده و وقتی که مانعی وجود داشته باشه نوبت میرسه به مدیریت من دقیق که نگاه میکنم مثل ژنرالی باید باشم که در هر لحظه و دقیقه نیاز به تصمیم گیری و انجام یکسری کار هارو داره.اما سختی کار اینجاست که اینجا،در درون من،ژنرال تنهاست و تنها همدمش نفس اَماره است و هزاران توجیه.یک ژنرال تنها که باید قدرت رو دستش بگیره.

برنامه ای که باید ریخته بشه طوری باید حساب شده باشه( و البته که آزادی عمل و تصمیم هم داشته باشه) که در صورت هرگونه تناقصی دقیقا بفهمیم مشکل کجاست و گیج یکجا نایستیم و نهایتا تصمیم اشتباهی نگیریم و همه انرژیمون رو صرف رفع یک مشکل سطحی نکنیم در حالی که مشکل عمیق تره و ما فقط به خاطر ضعف روانی اون رو نادید بگیریم و بهش بی توجهی کنیم درحالی که یقین داریم غیر قابل رفعه.

اگر در این فصل از زندگیم نیاز به تلاشی هست پس نیاز به برنامه دارم و اگر برنامه ای باشه نیاز به عمل هست.

یاد بگیریم تفره نریم.از ضعف هامون طفره نریم.از ریختن برنامه طفره نریم از فکر کردن به هدف طفره نریم وچون سخته،به دنبال هدف ویا راه دیگه ای نباشیم.

شاید درست نباشه اما من وقتی یک راهی رو انتخاب میکنم حس میکنم قدرت یعنی اینکه باید تا ته همون راه رو برم و اگر هم انتخای راهم تاریکه،سعی میکنم همه ی تاریکی هارو به تنهایی ببلعم و حس میکنم این قدرته و درحالی که درونم پر میشه از تاریکی و احساسات منفی.نمیدونم شاید وقتی که خیلی قوی شدم،بتونم بااین تغییرات کنار بیام هرچند که روزگار داره از الان بهم سرمشق میده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۴
... Sapling