هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

بعد از شکست هایی که میخوردم و توی نت به دنبال راه حل میگشتم،تنها چیزایی که پیدا میکردم یادداشت ها و تجارب کوتاه یکسری نوابغ رو میدیدم که هیچ وجه مشترکی با من معمولی نداشتن.
همیشه دوست داشتم تجاربم رو در اختیار همه قرار بدم ولی تجارب یک انسان شکست خورده چقدر میتونه با ارزش باشه؟!
هدف بزرگی هست که به خاطرش شکست های بزرگی رو تجربه خواهم کرد.داستان و احساساتم رو تا حدودی به اشتراک میگذارم.
شاید روزی همین داستان ها و احساس ها ،بشه تجربه ای برای بقیه ،اونروزی که به هدف برسم.
البته شاید هم نه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

منتظرم نتایج انتخاب رشته بشه تا ببینم کدوم رشتست که باید بهش عشق بورزم.

باید عاشق اون رشته باشم.شاید اینطوری راحت تر موفق بشم.

بعلاوه شاید اینطوری خانواده ام هم احساس بهتری داشته باشن وقتی که حس کنن من راضی ام شاید اونها هم راضی تر باشن درواقع نمیتونم کاملا احساساتشون رو درک کنم.معمولا اینطوریه که پدر مادر ها هیچ وقت راضی نیستن.

نمیدونم اونها تا چه حد به دنبال رضایت بچه هاشونن ولی اینو خوب میدونم که همه ی بچه ها خواه ناخواه به دنبال جلب رضایت والدینشونن و تنها وقتی میتونن به خودشون افتخار کنن که والدینشون بهشون افتخار کنه.شما اینطور فکر نمیکنین؟!

من هیچوقت نتونستم والدینم رو سربلند کنم.حتی بعد از ۲سال تلاشِ سخت،باز هم نتونستم موفق بشم.

بار اولم نیست که کنکور میدم.فقط تعداد دفعاتش رو نمیگم چون نمیخوام خیلی از مشخصاتم بگم.ولی هیچ سالی بعد از کنکور انتخاب رشته نکردم.

شاید فقط به این خاطر که کاملا موفق نبودم.

من به اندازه کافی درحق خانوادم لطف نکردم که ازشون بخوام پول شهریه ی دانشگاهم رو بدن.درواقع فکر میکنم همچین توقعی زیاده رویه.درواقع هیچوقت به خودم اجازه ندادم که همچین توقعی رو ازشون داشته باشم.

که البته امسال هم با اینکه رتبه ی خوبی نیاوردم ولی انتخاب رشته کردم و امیدوارم قبول بشم چون اگه اا الان تلاش کردم که آبرو داری کنم،از این به بعدش همون تلاش میتونه آبروی خانوادم رو ببره.نمیخوام کسی خانوادم رو مقصر بدونه.

به هرحال دوسال تلاشی که کردم،نتیجه اش شکست بزرگ و بزرگتر بود.

سعی میکمم خیلی زود،قبل از مهر شروع کنم به نوشتن داستانِ هدف.

شاید جالب باشه و شاید هم مفید.خیلی خوب میشه اگه بتونین از داستان شکست های من برای خودتون موفقیت بسازید.

به امید روزی که از موفقیتم بنویسم.از هدف. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۸
... Sapling

بعد از گذشت ده ها سال،پدر و مادر سنگ جوان پیر  و پیرتر شدند و پدر پیر بر اثر فرسودگی درطول یک شب طوفانی،از بین رفت.مادرِپیر فراموشی گرفت و حال پسر مسئول محافظت از مادرش بود.

در یک روز صاف آفتابی،درست زمانی که همه ی کوهستان در حال و هوای آرامش به سر میبردند،سنگ جوان فقط و فقط به خاطر یک اشتباه کوچک سقوط کرد.از بالای قله سقوط کرد.همه ی مسیر را سقوط کرد و دقیقا در پایین ترین نقطه ی کوهستان متوقف شد.

کمی خراش برداشته بود.بسیار به درد آمده بود و نفس کشیدن براش مشکل بود.

اینجا هوا بس تاریک و گرم بود.سنگ های ریز و درشتِ غریبه با چشمان گرد شده به سنگ جوان زل زده بودند.

برای چند لحظه بعد از سقوطِ سنگ،همه کوهستان در سکوتی بلند فرو رفت.سکوتی که مشابهش را فقط در شبِ سرد میشد شنید.

شبِ سرد،سرد ترین شبِ سال در کوهستان است.شبی که حتی کوه ها به لرزه در میآیند.شبی سرد،تاریک و بسیااااار طولانی.در آن شب تمام کوهستان در سکوتی مطلق فرو میرود و ذره ذره ی خاک و سنگ و گرد،برای سلامتی خود و خانواده شان دعا میکنند.چون سنگ های بسیاری پس از آن شب تمام حواس خود را از دست میدهند.

کوهستان سکوتِ شب سرد را برای چند لحظه یاد آور شد.

حال سنگی متفاوت از دیار بالا به زمین افتاده بود و تازگی و هیجان بالایی را برای سنگ های روی زمین به همراه داشت.بعد از چند لحظه سکوت،همه ی سنگ ها کم کم به وجد می آمدند و سوال های بیشماری را در ذهن خود مرور میکردند و بعضی ها هم بلند بلند از ظاهر متفاوت سنگ حرف میزدند اما....

در آن لحظه چه در دل سنگ جوان میگذشت؟!

(ادامه دارد) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۲
... Sapling

از انقباض دائمی و غیر ارادی ای که در ناحیه لثه و دندان هام حس میکنم،رنج میبرم.علتش رو خوب میدونم.شماهم به زودی خواهید فهمید.

همیشه زمانی هست که انسان های زیادی دور و برت هستند که هم سطحت اند و شاید هم حتی پایین تر  از تو اند.هنوز اوضاع روبه راهه.

اوضاع زمانی شروع به سخت شدن میشه که بعد از گذشت زمان های کوتاه یا بلند،همه ی اطرافیانت به طور محسوسی ازت بالاتر باشن،ازت برده باشن وتو.....   تو همون نقطه ی قبلی فقط داری درجا میزنی.

یک احساس بدِ عظیمی رو حس میکنم وقتی هم کلاسی هایی رو میبینم که قبلا باهم دقیقا توی یک نقطه بودیم و حالا اونها تو کهکشان خودشون سیر میکنن و من هنوز توی چاله ای عظیم و کثیف روی زمین ایستادم.

از دور بازم خوبه ولی متنفرم از اینکه بخوام از نزدیک ملاقاتشون کنم.

این احساس وحشتناک رو میشه "شکست" تعبییر کرد؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۷
... Sapling
هیچوقت در طول زندگیم هیچ تلاشی نکرده بودم.نه که بگم درس خوندن برام آسون بود نه.چون اصلا درس هم نمیخوندم.از اونجایی که نمراتم خوب بود دیگه هیچ تلاشی براش نمیکردم. تا یه جایی البته.بعد از اون هر چقدر هم که بخوای نمیتونی پیش بری.
همیشه تا یه جایی اوضاع خوبه.شما ها اوضاع خوبتون کی تموم شد؟!
اونموقع هام البته مشکلات خودشون رو داشت.مشکلاتی که شاید فراموششون کردیم.مشکلاتی که یک زمانی که کوچیک تر بودیم،دغدغه ی بزرگی بود برامون.
مثلا خود من تو دوران راهنماییم هیچ دوستی نداشتم و هیچ گروهی من رو تو خودشون راه نمیداد و من هم برای اینکه از اون حس تنهایی خجالت زده نباشم رفتم توی کتابخونه و شدم مسئول یکی از بهترین قفسه هاش.اینطوری زنگ های تفریح به جای نگاه کردن به این و اون  مستقیم میرفتم کتابخونه.
بعضی ها هم در شرایط مشابه اون دوران من،روش دیگه ای رو انتخاب میکنن و خودشون رو مشغول درس خوندن نشون میدن و درس ساعت بعدشون رو میخونن.یا کتاب زبان خارج از مدرسشون رو.البته اینها به این معنی نیست که همه ی کسانی که این کار هارو میکنن از تنهایی رنج میبرن.درواقع این تنها ها هستند که خودشون رو در قالب مسئولین کتابخونه و خرخون ها یا .... پنهون میکنن و به نوعی تقلیدشون میکنن.
بگذریم.باز هم اوضاع خوب بود تا زمانی که .......
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۷
... Sapling
روزی روزگاری در یک کوهستان بزرگ،روی یک کوه بلند،خانواده ی سنگی ای که به تازگی صاحب فرزندی شده بودند،زندگی میکردند.
سنگ پدر هر روز خانه ای محکم تر و زمینی سخت تر رو بنا میکرد تا خانواده اش را در برابر باد و باران حفظ کند.
سنگ مادر از سنگ فرزند خود مراقبت میکرد و چیز هایی را که تا کنون در زندگی آموخته بود به سنگ فرزند خود که تازه از کوه جدا شده بود می آموخت تا زودتر بزرگ شود.
سنگ سنگ است.بزرگ نمیشود که.سنگ ها در تمام طول کودکی تا جوانی اندازه ی خود را حفظ میکنن گاهی بعضی از آنها بسیار ریز و بعضی بسیار درشت اند.شاید سنگی تازه به دنیا آمده ای بسیار بزرگ تر از یک سنگ ۱۰۰ ساله باشد.اما همه ی سنگ ها این راخوب میدانند ؛سنگی که بزرگتر از کوه جدا شده باشد و به اصطلاح بزرگ متولد شده باشد،بیشتر عمر میکند،سر سخت تر ، قوی تر و گاهی نیز شجاع تر است.
فرزند این خانواده هم همانند پدر و مادر خود جسه ی بزرگی داشت و روز به روز چیز های بیشتری یاد میگرفت و بزرگتر میشد.......(ادامه دارد)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۷
... Sapling