هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

بعد از شکست هایی که میخوردم و توی نت به دنبال راه حل میگشتم،تنها چیزایی که پیدا میکردم یادداشت ها و تجارب کوتاه یکسری نوابغ رو میدیدم که هیچ وجه مشترکی با من معمولی نداشتن.
همیشه دوست داشتم تجاربم رو در اختیار همه قرار بدم ولی تجارب یک انسان شکست خورده چقدر میتونه با ارزش باشه؟!
هدف بزرگی هست که به خاطرش شکست های بزرگی رو تجربه خواهم کرد.داستان و احساساتم رو تا حدودی به اشتراک میگذارم.
شاید روزی همین داستان ها و احساس ها ،بشه تجربه ای برای بقیه ،اونروزی که به هدف برسم.
البته شاید هم نه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادامه» ثبت شده است

هر نفری که از من بالاتره،خودشو از من بالاتر میبینه،خیلی بالا بالا هاست،خیلی خودشو دست بالا میگیره،ازش پایین ترم،منو از خودش پایین تر میبینه،خیلی منو ریز میبینه،خیلی منو دست کم گرفته،......باعث میشه بیشتر برای موفقیت طمع کنم.باعث میشه بیشتر بخوام موفق بشم.باعث میشه ولعم بیشتر بشه،باعث میشه طمعم بیشتر بشه و قطعا باعث میشه سرعتم بیشتر بشه.باعث میشه انگیزه ام قدرت بگیره.

فکر کردن به هر کدوم از این افراد بهم انرژی ای رو میده....باور نکردنی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۰۲:۱۶
... Sapling

امشب یه شکست کوچک داشتم.شکست ،شکسته کوچیک و بزرگ نداره .در هر صورت انسان رو خجل میکنه و ضعیف جلوه اش میده.

شکستی که خوردم خیلی به هدف مربوط نیست و در نتیجه خیلی داغونم نکرد اما... .

چیزی بود که در موردش مطالعه کرده بودم و بهش علاقه داشته باشم و واقعا ادعا داشتم.طرف مقابلم کسی بود که قبولم داشت و تو خیال خودش فکر میکرد در اینمورد مهارت کافی رو دارم و حتی تعریفم روهم میکرد.راستش خودمم فکر میکردم یه کار خیلی آسونیه و با توجه به وقتی که من روش گذاشتم،میتونم از پسش بربیام.

آما زد و اتفاقات چرخید و چرخید تا لازم شد من این کار رو براش انجام بدم اما نهایتا موفق نشدم و خودش انجامش داد.اون اینکار رو خیلی خوب و بهتر از من انجام داد.

و کاملا پوچ و بی فایده و مغرور و ناتوان و بی سلیقه و.... جلوه کردم.

احساسات بد هیچوقت آدم رو تنها نمیزارن.

چون این فعالیت خیلی به هدف مربوط نمیشه،(البته قبلا میشد که شروع کرده بودم به انجامش اما به مرور نیاز بهش کمتر شد) پس میتونم به راحتی کنار بزارمش اما با اینکار نشون دادم که واقعا توش شکست خوردم.ترجیح میدم ادامه اش بدم و بیشتر روش کار کنم تا اطرافیان و همون طرف مقابلم حس کنه که من فقط نیاز به تجربه و تمرین بیشتری دارم.با اینحال چون خیلی به هدف مربوط نیست پس فعلا خیلی سخت نمیگیرمش و فقط رهاش نمیکنم اینطوری کمتر خجل میشم.

اما واقعا چرا شکست خوردم؟!غرور؟!کم تجربگی؟!بد سلیقگی؟!.....؟!؟!؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۲۱:۵۴
... Sapling

برای بار اول با این که انگیزه ی قوی ای داشتم،اما طبق معمول ،هیچ چیزی جور نمیگفت و شرایط اصلا مساعد نبود.همون شرایطی که باعث میشه به این نتیجه برسی که اصلا شروع هم اشتباه بود،اینطوری نمیشه ،تقصیر من نیست دیگه و....
طبق یادداشت های دقیقی که دارم ماه اول فقط تونستم ۴ روز تلاش کنم.
قطعا هیچ وقت شرایط مساعد نیست.همه ی برنامه دست خود آدم نیست از آب و هوا گرفته تا مشکلات و مشغله و برنامه ی تک تک اعضای خانواده ،دوستان و آشنایان.اما چیزی که مهمه اینه که از انگیزه ی من در این یک ماه کم نشد راستش خودم هم اصلا نمیدونستم که فقط ۴ روزه و فقط هر وقت که فرصتش رو پیدا میکردم طبق برنامه ام پیش میرفتم.جدا از شرایط محیطی برای خودمم هم سخت بود.من اصلا به همچین کارهایی عادت نداشتم و با با برنامه بودن و تلاش کردن هیچ آشنا نبودم.تنها چیزی که توی ماه اول بهش فکر میکردم،ادامه دادن بود و تنها چیزی که بهش فکر نمیکردم سختی کار بود.
البته بیشترین چیزی رو که در نظر میگرفتم راحتی اطرافیانم بود ولی نه تا حدی که بخوان مانعم بشن.البته که اونها هم وقتی تلاش من رو میدیدند مخالفتی نمیکردند.اما یک چیزی یهویی تغییر کرده بود و بغیر از من افراد زیادی بودند که باید بهش عادت میکردند.اون ۴ روز باعث شد که اطرافیان بدونند که من قصد انجام کاری رو دارم و خیلی کم،یکیشون کمکم کرد.به هر حال شروع آسونی بود البته خودم هم سخت نگرفته بودم تنبلی خودم هم کم بی تاثیر نبود.اما سختیش تنها ،شرایطی بود که باید تغییر میدادم و اطرافیانی که دیر عادت میکنند.
یک جمله توی صفحه ی اول دفتر برنامه ریزیم نوشته بودم:اگر در برنامه ای فوق العاده باشید اما اجرا نشود،هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.راستش خودم هم الان معنی این جمله رو نمیدونم اما ظاهرا اونموقع بهم انرژی میداد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۷ ، ۲۳:۵۴
... Sapling
زندگی هر انسانی پرشده از کار هایی که باید انجام بده.بسیاری از  کار های روز مره اجباریست بسیاری از کار ها رو برای اولین بار به اجبار انجام میدیم.گاهی اوقات خودمون خودمون رو مجبور به انجام برخی کارها میکنیم.
روش هر کسی برای انجام هر کاری متفاوته چون نگاهش متفاوته و چون مغز ودر نتیجه افکار متفاوتی داره.
برخی از کا ها در شروع بسیار سخت اند و برخی در ادامه.بعضی از افراد شروع قوی ای دارند و بعضی در ادامه.اما در هر دو صورت خطر به اتمام نرسیدن وجود داره.خطری که فکر کردن بهش هر قوی ای رو سست میکنه و بسیاری از امید هارو نا امید میکنه.
کار هایی مثل رژیم در شروع بشیار سخت اند و کار هایی مثل درس خوندن شروع راحتی داره مثل ابتدای هر ترم که میتونیم نیرومون رو جمع کنیم و یا ابتدای هر سال تحصیلی و یا ابتدای هر مقطعی از تحصیل.کار من در شروع راحت بود و سعی در تجربه کردن کارهایی هم دارم که شروع سختی دارند.چطور میشه اونها رو انجام داد؟!
مهم نیست کار سختتون چیه تا زمانی که نیاز به انجام کاری داشته باشید باید به دنبال ابزاری باشید که پیدا کردنشون سخت و نگهداری از اونها سخت تره.حداقل برای من که اینطور بوده و هست.
ابزاری مثل قدرت،نیرو،امید،منبع انرژی،سرسختی،تلاش و.... .
ابزاری که همه میدونید چی ها هستند و خیلی ها هم میدونن چطور میشه بدستشون آورد اما مشکل اصلی اینه که خیلی هامون و مخصوصا خود من نمیتونیم نهایت استفاده از این ابزار هارو داشته باشیم.بعد از اینکه کسبشون کردیم شاید به طور موفقیت آمیزی بتونیم برای چند ماه ازشون استفاده کنیم اما چطور میشه به حداکثر استفاده از چنین ابزار هایی رسید.
اگر منبع انرژی ای پیدا کردیم چطور میتونیم نهایت استفاده رو ازش ببریم.
اگه تلاش رو یاد گرفتیم و درحال انجامش هستیم،چطور میشه نهایت تلاش رو به تصویر کشید.
نهایت استفاده از ابزار ها چه شکلی میتونه باشه؟! بیاید در ادامه و در ماه های آتی به برای رسیدن به پاسخ این سوال تلاش کنیم.
اگر کسی پیشنهاد یا تجربه ای داره ممنون میشم در اختیارمون بگذاره.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۰۶
... Sapling

بعد از گذشت ده ها سال،پدر و مادر سنگ جوان پیر  و پیرتر شدند و پدر پیر بر اثر فرسودگی درطول یک شب طوفانی،از بین رفت.مادرِپیر فراموشی گرفت و حال پسر مسئول محافظت از مادرش بود.

در یک روز صاف آفتابی،درست زمانی که همه ی کوهستان در حال و هوای آرامش به سر میبردند،سنگ جوان فقط و فقط به خاطر یک اشتباه کوچک سقوط کرد.از بالای قله سقوط کرد.همه ی مسیر را سقوط کرد و دقیقا در پایین ترین نقطه ی کوهستان متوقف شد.

کمی خراش برداشته بود.بسیار به درد آمده بود و نفس کشیدن براش مشکل بود.

اینجا هوا بس تاریک و گرم بود.سنگ های ریز و درشتِ غریبه با چشمان گرد شده به سنگ جوان زل زده بودند.

برای چند لحظه بعد از سقوطِ سنگ،همه کوهستان در سکوتی بلند فرو رفت.سکوتی که مشابهش را فقط در شبِ سرد میشد شنید.

شبِ سرد،سرد ترین شبِ سال در کوهستان است.شبی که حتی کوه ها به لرزه در میآیند.شبی سرد،تاریک و بسیااااار طولانی.در آن شب تمام کوهستان در سکوتی مطلق فرو میرود و ذره ذره ی خاک و سنگ و گرد،برای سلامتی خود و خانواده شان دعا میکنند.چون سنگ های بسیاری پس از آن شب تمام حواس خود را از دست میدهند.

کوهستان سکوتِ شب سرد را برای چند لحظه یاد آور شد.

حال سنگی متفاوت از دیار بالا به زمین افتاده بود و تازگی و هیجان بالایی را برای سنگ های روی زمین به همراه داشت.بعد از چند لحظه سکوت،همه ی سنگ ها کم کم به وجد می آمدند و سوال های بیشماری را در ذهن خود مرور میکردند و بعضی ها هم بلند بلند از ظاهر متفاوت سنگ حرف میزدند اما....

در آن لحظه چه در دل سنگ جوان میگذشت؟!

(ادامه دارد) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۲
... Sapling