هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

بعد از شکست هایی که میخوردم و توی نت به دنبال راه حل میگشتم،تنها چیزایی که پیدا میکردم یادداشت ها و تجارب کوتاه یکسری نوابغ رو میدیدم که هیچ وجه مشترکی با من معمولی نداشتن.
همیشه دوست داشتم تجاربم رو در اختیار همه قرار بدم ولی تجارب یک انسان شکست خورده چقدر میتونه با ارزش باشه؟!
هدف بزرگی هست که به خاطرش شکست های بزرگی رو تجربه خواهم کرد.داستان و احساساتم رو تا حدودی به اشتراک میگذارم.
شاید روزی همین داستان ها و احساس ها ،بشه تجربه ای برای بقیه ،اونروزی که به هدف برسم.
البته شاید هم نه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برنامه» ثبت شده است

همه ی ما همواره بدنبال تغییر هستیم. کوچک ترین خواسته همچنان نیاز به تغییراتی بزرگ یا کوچک دارد. 

همه ی ما این ها رو بهتر از هر کسی میدونیم اما چرا هیچ اتفاقی نمیوفته.مشکل کجاست؟! 

بدترین چیز توی تغییر یک تغییر اشتباهه. شاید تجربه نکرده باشین سالها روی یک تغییر کار کنید و در نهایت بفهمین اشتباه میکردین و نباید اون چیز رو تغییر میدادین.

پس انتخاب موضوع و نوع تغییر خیلی مهمه. باید آگاهانه انجام بشه. بعضی صفات ک بارز هستن مثل دروغگویی تنبلی و... اما خیلی تغییراتی هستند ک درست و غلطش رو نمیدونیم و بدتر اینکه بزرگتر ها از بچه ها میخوان مثل خودشون رفتار کنند درحالی ک شاید رفتار بچه صحیح تر باشه ولی بچه به درخواست والدین مدام تغییر میکنه. برای اینکه از این اشتباه ها انجام ندیم بهتره آگاهیمون رو افزایش بدیم. افزایش آگاهی بشدت لذت بخشه چون قطره به قطره ی اون محسوس هست و در زندگی روزمره نمود پیدا میکنه.

خب من هم میخوام تغییر کنم. پیوسته در حال تغییر بودم مثل همه. همچنان میهوام تغییر کنم‌. مسئله ای ک اغلب جوانان باهاش مواجه هستند این هست که حتی نمیدونن مشکل کجاست. مشکل من کجاست؟! مشکل من چیه؟! چی رو باید تغییر بدم؟!

بله برای تغییر باید دلیل داشت. یه چیزی مثل هدف. چیزی ک باعث میشه بفهمی باید تغییر کنی. اما اینکه چه چیزی رو باید تغییر بدی نیاز به شناخت خود و مشکلات شخصی داره. مشکل من چیه؟! چه چیزی هست که اجازه نده من به هدفم برسم؟!

پیدا کردن هر دو سخته اما میدا کردن مشکل برای من سخت تر از هدفه. چون قبلا هدفم رو پیدا کردم و اگر لازم باشه توی پست بعدیم بیشتر راجع بهش حرف میزنم‌. 

چطور بفهمم مشکلم چی هست؟! بنظر آسون میاد ولی وقتی وارد مسئله میشین میبینین سراسر سردرگمیه. 

براتون مثالی از شرایطم رو میزنم. فکر میکردم مشکل سحر خیزیم از تنبلی هست. البته اینکه نیست هنوز رد نشده. سالها پیش درباره ی تنبلی به مشکل برخورده بودم و فایل های صوتی دکتر میثاق در برنامه ی اردیبهشت از شبکه ی چهار سیما رو بدقت گوش کردم و بشدت برام مفید بود. یعنی ممکنه تنبلی باز هم بسراغم اومده باشه؟!

سال قبل کتاب های اثر مرکب از دارن هاردی و معجزه ی سحرخیزی از هال الرود ازجمله کتاب هایی بودن ک بشدت برام مفید بودن و من غریب به یکسال سحرخیز شده بودم و ساعت چهار صبح بلند میشدم. 

اما الان بیدار میشم ولی نمیخوام کاری انجام بدم. بیدار شدنم طبق عادت راحته ولی برخاستنم بعید.

من هدف یکساله ی کاملی دارم ک مشغول تهیه ی پلنش هستم. کار های طبقه بندی شده ی زیادی هم هست که باید انجام بدم. 

پس مشکل من هدف نیست. سحرخیزی نیست. زمان و امکانات هم نیست‌. یا تنبلیه یا اراده یا...

مشکلات دیگه ای هم داشتم ک میخواستم همزمان بهشون برسم اما طبق برنامه باید کاملا کنار گذاشته باشن. چیزی ک مهمه طبق برنامه پیش رفتنه. از خواب برخاستنه. 

کرونا مشکل من نیست نباید باشه. فراموش نکنیم ک مشکلات رو نباید تا حد امکان به عوامل خارجی ربطش داد. و حتی اگه ربطی هم داشته باشه راه حلش قطعا در درونمونه. 

اخیرا کتابی رو شروع کردم که خوندنش خالی از لطف نیست. کتاب آئین زندگی از دیل کارنگی. این کتاب خیلی اتفاقی بدستم رسید و حتما چیز های برام بهمراه داره ک الان در اتاقم و در دست منه. توی این کتاب از چگونگی دور کردن نگرانی و تشویش صحبت کرده شاید مشکل من این باشه یا کامل گرایی.

چیزی ک مهمه اینه ک جوینده یابنده است. بالاخره مشکلم رو پیدا میکنم. بعدش تازه باید بدنبال راه حل براش باشم.

قیمت کتابی ک دستمه ۵۰۰ریال هست. برای سال ۱۳۸۶. اگه به گذشته برگردم دوست دارم یه کتابخونه ی پر از کتاب بخرم.

سوالاتی ک همیشه هست...

چه چیزی در درونتون نیاز به تغییر داره؟!

چه چیزی رو تابحال تغییر دادین؟!

چطور تغییر کردین؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۴۷
... Sapling

به جرعت میتونم بگم در تمامی دوران زندگیم ،نه خودم و نه هیچکدوم از اطرافیانم کسی به خوش خوابی من ندیده بودیم.

سحرخیزی چالشی بود برای من که هیچوقت موفق به انجامش نبودم.بزرگترین موفقیتم یک دوره ی ۴۰روزه بود در زمانی که برای کنکور میخوندم و برخلاف نظر و عقیده ی بزرگان، هیچوقت عادتم تغییر نکرد و همچنان خواب برمن غلبه کرد.

از آنجایی که بسیار با فواید و مزایای سحرخیزی آشنا بودم، کتاب های زیادی در زمینه ی خواب مطالعه کردم و سر انجام یکروز پس از مطالعه ی کتاب"معجزه ی سحرخیزی"اثر"هال الرود" موفق شدم. بالاخره نتیجه ی درستی گرفتم و تونستم به بهترین شکل ممکن سحر خیزی رو تجربه کنم.

(این پست در بهمن ماه سال ۱۳۹۸ در بایگانی قرار گرفت و اکنون انتشار یافته است)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۱۸
... Sapling

دیدین توی فیلم ها اونی که خیلی قویه،توی یک شرایط بحرانی چقدر آرومه و اطمینان داره که همه چیز طبق برنامه پیش میره؟!

با خودم فکر می کردم خب من برنامه ی حساب شده و دقیقم رو داره ولی چرا نمیتونم مثل یک مدیر موفق یک شرکت بزرگ،مطمئن و آروم به نظر برسم؟!خب مسلما علت اتفاق هاییه که می افته درواقع توی دنیای واقعی اتفاق ها طبق نوشته های یک نویسنده ی باهوش پیش نمیره اما... .این حالتِ توی فیلم ها خیلی طبیعی و نرماله چون توی دنیای واقعی ،با وجود اینکه خیلی از اتفاق ها طبق برنامه پیش نمیره،انسان های قوی همچنان آروم و مطمئن هستند.مسلما علت این نیست که اونها هیچ واهمه ای ندارند.اونها هم انسان اند و حتی میتونن بیشتر از یک انسان معمولی بترسن و مضطرب بشن.به هر حال یک انسان معمولی خیلی چیزی برای از دست دادن نداره نسبت به کسی که همه ی زندگیشو گذاشته پای داشتن یک چیز.فکر میکنم همچین کسی در شرایط بحرانی ،فشار زیادی رو متحمل میشه.

فیلم بازی نمیکنن. هرکسی نمیتونه توی شرایط سخت برای مدت طولانی فیلم بازی کنه و ژست قدرت به خودش بگیره و نهایتا خشم و عصبانیت هیچوقت پنهون نمیشه.

حتی اگه مدیر شرکتی واکنشی رو داشته باشه که حالت های اضطراب و ترس رو توی خودش نشون بده ، باز هم واکنشش هزار برابر آروم تر از وقتیه که من بخوام توی اون شرایط باشم.

درسته سختی ها و تجربیاتی که اون تحمل کرده تا به اینجا برسه ،ازش یک انسان قوی ساخته ولی برای لحظه ای تصور اینکه بخواد موقعیتش رو از دست بده یا داشته هاش رو از دست بده،میتونه نابود گرِ همه ی روحیه ی فرد باشه.

وقتی که داشتم درموردش فکر میکردم،هزارتا دلیل دیگه مثل اینها می تونستم بیارم تا به خودم ثابت کنم که این رفتار انسان های قوی ربطی به گذشته و سختی ها و پول و مقام و جایگاه و... نداره.

پس من چطور میتونم مثل اونها بشم و از اینکه همه چیز طبق برنامه پیش خواهد رفت لذت ببرم؟!بدون اینکه بخوام رفتارشون رو تقلید کنم،چطور میتونم احساس درونیم رو تغییر بدم؟!

بعد کمی اندیشیدن در اینباره،راه حل رو فهمیدم.

فهمیدم که اونها درسته که به اتفاقات و شرایط مطمئن نیستند اما به کار هایی که خودشون انجام دادند،در حال انجام هستند و انجام خواهد داد مطمئن اند.اونها مطمئنن که تا حالا محکم عمل کردند و در ادامه مطمئن هستند که هر کاری رو در هر لحظه ای و به هر شکلی که لازم باشه انجام خواهند داد.

فهمیدم اگه خودم رو،ذهنم رو،مغزم رو و روحم رو عادت بدم به این که هر کاری رو تصمیم بگیرم،پس انجامش میدم،در نتیجه من هم میتونم به خودم مطمئن باشم.درواقع من فهمیدم که علت اضطراب و استرسی که دارم،اینه که قلبا میدونم که ممکنه طبق برنامه پیش نرم یا ممکنه برام سخت باشه و درنتیجه سرباز بزنم.من به خودم مطمئن نیستم.

این قضیه با اعتماد به نفس خیلی تفاوت داره و فرقشون اینه که درمورد اعتماد به نفس،من میدونم که تواناییِ انجام فلان کار رو دارم اما در مورد اطمینان به خود یعنی من مطمئنم که فلان کار رو طبق برنامه انجام خواهم داد.در واقع اگه کار هارو طبق برنامه پیش ببریم،به این تجربه خواهیم رسید که میشه نتیجه هم پیشبینی بشه و طبق برنامه اتفاق بیوفته.

اما چطور میتونم اینقدر به خودم مطمئن باشم؟!فقط کافیه هر کاری رو که تصمیم دارم،سریع انجامشون بدم و خودم رو عادت بدم به اینکه من هر تصمیمی بگیرم،قطعا از جانب خودم انجام خواهد گرفت.

آسون نیست و مشکل اصلی،عوامل انجام ندادن کار،من جمله تنبلیه و... .اما همین که تونستم بفهممش و دوست دارم برای اونطوری بودن تلاش کنم فکر میکنم بتونه کمکم کنه.

دوماه از شروع مجدد من میگذره اما هنوز نتونستم چیزی رو درست پیش ببرم.امیدوارم کم کم هممون به این قضیه عادت کنیم که تصمیم هامون خیلی زود عملی میشن.  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۷:۴۲
... Sapling

مطمئنا برنامه روزی برای شروع کاری خیلی زمانبر خواهد بود مخصوصا اگه مهارت برنامه ریزی رو نداشته باشین. من در طول زندگیم بیشترین کاری رو که انجام دادم برنامه ریختن بود.هر بار به یک شکل مختلف آدم ها شاید از این نظر به ۴ دسته تقسیم بشن؛ 

۱)کسانی که برنامه ریزی نمیکنن و هیچ کاری رو هم انجام نمیدن،

۲)کسانی که برنامه ریزی میکنند ولی هیچوقت به برنامشون عمل نمیکنن،

۳)کسانی که بدون برنامه عمل میکنند 

و۴) کسانی که برنامه ریزی میکنن و طبقش عمل میکنند.

خب میدونید که بدترین حالت دسته ی اوله و بهترین حالت دسته ی آخر.نظری در مورد دسته ی سوم ندارم اونها میتونند خوب و قوی ویا خیلی ضعیف عمل کنند و این بستگی به درایت و هوش و سرعت عمل و نوع تصمیم گیریشون داره.اما درمورد دسته ی دوم باید این مژده رو بدم که اگه جزو این دسته هستین،حداقل یه کاری هست که خیلی خوب بلدین انجامش بدین و این همون برنامه ریزیه‌.من قلبا یقین دارم که فاصله ی زیادی بین دسته ی دوم و چهارم نیست و سعی خواهم کرد که به زودی زود جزو دسته ی چهارم باشم که البته هنوز راه حلی جز عمل کردن به برنامه پیدا نکردم.

بازهم تابه حال هیچ برنامه ای رو که ریختم و عمل کردم نتیجه ای نداشته جز اینکه بهم ثابت کنه من میتونم و نسبتا قوی هستم.البته فقط ۳ بار در طول زندگیم برنامه ریختم یکیش مربوط میشه به سال سوم دبیرستان موقع تعطیلات نوروز.اون موقع من برنامه ریختم که در طول ۱۳ روز تعطیلی کل کتاب های درسی رو کامل بخونم.که البته موفق هم شدم اما ....نتایج بهم نشون دادن که کاشکی به جای اینکه توی اتاقم و جلوی کتابام مینشستم ،مینشستم جلوی تلوزیون و همراه با خانواده از تماشای فیلم های جدید و توپ لذت میبردم.من اون سال خیلی از فیلم هارو ازدست دادم در عوض هیچ.واقعا نمراتم هیچ تغییری نکردن و حتی شاید بدتر هم شدن اما وقتی به برگه ی شلوغ برنامه ریزیم نگاه میکردم احساس خوبی بهم دست میداد.

دو بار بعدی برمیگرده به این دوسال اخیر که بزرگترین شکست هام رو تجربه کردم.

نمیخوام قعلا راجع به اثرات خوب و بدش صحبت کنم اما چیزی که الان میدونم اینه که این دوسال برنامه ریزی در این لحظه ی حال بهم یاد آور میشه که برنامه ای رو که میخوام برای شروع دوباره و واقعا جدید و متفاوت انجام بدم،باید خیلی دقیق و کامل باشه.البته نه به دقت ساعت و لحظه.درواقع خیلی حساب شده و وقتی که مانعی وجود داشته باشه نوبت میرسه به مدیریت من دقیق که نگاه میکنم مثل ژنرالی باید باشم که در هر لحظه و دقیقه نیاز به تصمیم گیری و انجام یکسری کار هارو داره.اما سختی کار اینجاست که اینجا،در درون من،ژنرال تنهاست و تنها همدمش نفس اَماره است و هزاران توجیه.یک ژنرال تنها که باید قدرت رو دستش بگیره.

برنامه ای که باید ریخته بشه طوری باید حساب شده باشه( و البته که آزادی عمل و تصمیم هم داشته باشه) که در صورت هرگونه تناقصی دقیقا بفهمیم مشکل کجاست و گیج یکجا نایستیم و نهایتا تصمیم اشتباهی نگیریم و همه انرژیمون رو صرف رفع یک مشکل سطحی نکنیم در حالی که مشکل عمیق تره و ما فقط به خاطر ضعف روانی اون رو نادید بگیریم و بهش بی توجهی کنیم درحالی که یقین داریم غیر قابل رفعه.

اگر در این فصل از زندگیم نیاز به تلاشی هست پس نیاز به برنامه دارم و اگر برنامه ای باشه نیاز به عمل هست.

یاد بگیریم تفره نریم.از ضعف هامون طفره نریم.از ریختن برنامه طفره نریم از فکر کردن به هدف طفره نریم وچون سخته،به دنبال هدف ویا راه دیگه ای نباشیم.

شاید درست نباشه اما من وقتی یک راهی رو انتخاب میکنم حس میکنم قدرت یعنی اینکه باید تا ته همون راه رو برم و اگر هم انتخای راهم تاریکه،سعی میکنم همه ی تاریکی هارو به تنهایی ببلعم و حس میکنم این قدرته و درحالی که درونم پر میشه از تاریکی و احساسات منفی.نمیدونم شاید وقتی که خیلی قوی شدم،بتونم بااین تغییرات کنار بیام هرچند که روزگار داره از الان بهم سرمشق میده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۷ ، ۱۶:۲۴
... Sapling

برای بار اول با این که انگیزه ی قوی ای داشتم،اما طبق معمول ،هیچ چیزی جور نمیگفت و شرایط اصلا مساعد نبود.همون شرایطی که باعث میشه به این نتیجه برسی که اصلا شروع هم اشتباه بود،اینطوری نمیشه ،تقصیر من نیست دیگه و....
طبق یادداشت های دقیقی که دارم ماه اول فقط تونستم ۴ روز تلاش کنم.
قطعا هیچ وقت شرایط مساعد نیست.همه ی برنامه دست خود آدم نیست از آب و هوا گرفته تا مشکلات و مشغله و برنامه ی تک تک اعضای خانواده ،دوستان و آشنایان.اما چیزی که مهمه اینه که از انگیزه ی من در این یک ماه کم نشد راستش خودم هم اصلا نمیدونستم که فقط ۴ روزه و فقط هر وقت که فرصتش رو پیدا میکردم طبق برنامه ام پیش میرفتم.جدا از شرایط محیطی برای خودمم هم سخت بود.من اصلا به همچین کارهایی عادت نداشتم و با با برنامه بودن و تلاش کردن هیچ آشنا نبودم.تنها چیزی که توی ماه اول بهش فکر میکردم،ادامه دادن بود و تنها چیزی که بهش فکر نمیکردم سختی کار بود.
البته بیشترین چیزی رو که در نظر میگرفتم راحتی اطرافیانم بود ولی نه تا حدی که بخوان مانعم بشن.البته که اونها هم وقتی تلاش من رو میدیدند مخالفتی نمیکردند.اما یک چیزی یهویی تغییر کرده بود و بغیر از من افراد زیادی بودند که باید بهش عادت میکردند.اون ۴ روز باعث شد که اطرافیان بدونند که من قصد انجام کاری رو دارم و خیلی کم،یکیشون کمکم کرد.به هر حال شروع آسونی بود البته خودم هم سخت نگرفته بودم تنبلی خودم هم کم بی تاثیر نبود.اما سختیش تنها ،شرایطی بود که باید تغییر میدادم و اطرافیانی که دیر عادت میکنند.
یک جمله توی صفحه ی اول دفتر برنامه ریزیم نوشته بودم:اگر در برنامه ای فوق العاده باشید اما اجرا نشود،هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.راستش خودم هم الان معنی این جمله رو نمیدونم اما ظاهرا اونموقع بهم انرژی میداد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۷ ، ۲۳:۵۴
... Sapling

بعد از اینکه هدفم مشخص شد دوست داشتم براش تلاش کنم و کارهایی رو که از انجام دادنشون نفرت داشتم رو انجام بدم.با اینکه میدونستم چقدر ضعیفم،دوست داشتم براش قوی بشم.
هنوز معنی جنگ و مبارزه برای هدف رو نمیدونستم.
شاید اینبار لازم بود به خاطرش وارد دانشگاه بشم ولی همیشه یه احتمال نشدن هم وجود داره بنابراین همیشه به دانشگاه به چشم پلن Aنگاه کردم و پلن Bکارش خیلی سخت تر بود.
هرچند همین دانشگاه رفتن هم کم خسته ام نکرد.
به هرحال اولین قدمی که نمیشد توش تعللی کرد درس خوندن برای کنکور بود اما چطور میتونستم برای کنکور درس بخونم.کتاب تستی یک مقدار داشتم که از دوستام بهم رسیده بود اما من واقعا ضعیف بودم من هیچوقت نتونستم فرمول حفظ کنم هیچوقت اسامی رو حفظ نبودم‌.هیچی از تاریخ نمیدونم،هیچوقت فصل های آخر رو نخونده بودم و....
از همه مهمتر دانسته هام روهم فراموش کرده بودم چون بلافصل از دیپلم این تصمیم رو نگرفتم.
کاری که کردم شاید عادی به نظر برسه چرا که معمولا همه ی شروع ها قوی و قدرتمنده.
من هم سعی کردم قوی شروع کنم و مهم تر از اون صحیح شروع کنم.
بنابراین منی که هیچ وقت در طول زندگیم درس نمیخوندم و نتیجش رو هم هر سال میدیدم،اینبار باید یاد میگرفتم هر درسی رو چطور میشه مطالعه کرد پس مقاله های خیلی زیادی خوندم طوری که اونموقع فکر نکنم دیگه مقاله ای پیدا میشد که من نخونده باشم.نه تنها با دقت میخوندم،بلکه یادداشت برداری میکردم و نهایتا هم پاک نویس کردمشون.
به کمک مقاله هایی که خونده بودم و البته مهارت خودم در برنامه ریزی هایی که هیچوقت موفق به انجامشون در طول زندگیم نمیشدم،تونستم برنامه ی مناسبی برای کنکور بریزم.
اما داستان من به راحتی و شیرینی فیلم نیست که هرکی تلاش کنه موفق میشه.اینکه مدام و تند تند درس بخونی و نهایتا هم موفق بشی و...
داستان من خیلی پیچیده ت از قانون حاکم بر طبیعته.
داستان من داستان تلاش های روزانه است که نتیجه اش شکست های روزانه بود.شاید بگید حتما دلیلی داشته و یه جای کار میلنگید.بله خب خیلی جاها اشکال داشت اما پیدا کردن تک تک اونها و رفعشون خیلی سخت بود.به هر حال من اینطور شروع کردم.با تحقیق و یه برنامه ریزی دقیق و هدفی مشخص.وقتی که هر شب به اینکه چطور میشه به هدف رسید،پلن های مختلف در ذهنم شکل میگرفت.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۵۹
... Sapling