هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

بعد از شکست هایی که میخوردم و توی نت به دنبال راه حل میگشتم،تنها چیزایی که پیدا میکردم یادداشت ها و تجارب کوتاه یکسری نوابغ رو میدیدم که هیچ وجه مشترکی با من معمولی نداشتن.
همیشه دوست داشتم تجاربم رو در اختیار همه قرار بدم ولی تجارب یک انسان شکست خورده چقدر میتونه با ارزش باشه؟!
هدف بزرگی هست که به خاطرش شکست های بزرگی رو تجربه خواهم کرد.داستان و احساساتم رو تا حدودی به اشتراک میگذارم.
شاید روزی همین داستان ها و احساس ها ،بشه تجربه ای برای بقیه ،اونروزی که به هدف برسم.
البته شاید هم نه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

همه ی ما همواره بدنبال تغییر هستیم. کوچک ترین خواسته همچنان نیاز به تغییراتی بزرگ یا کوچک دارد. 

همه ی ما این ها رو بهتر از هر کسی میدونیم اما چرا هیچ اتفاقی نمیوفته.مشکل کجاست؟! 

بدترین چیز توی تغییر یک تغییر اشتباهه. شاید تجربه نکرده باشین سالها روی یک تغییر کار کنید و در نهایت بفهمین اشتباه میکردین و نباید اون چیز رو تغییر میدادین.

پس انتخاب موضوع و نوع تغییر خیلی مهمه. باید آگاهانه انجام بشه. بعضی صفات ک بارز هستن مثل دروغگویی تنبلی و... اما خیلی تغییراتی هستند ک درست و غلطش رو نمیدونیم و بدتر اینکه بزرگتر ها از بچه ها میخوان مثل خودشون رفتار کنند درحالی ک شاید رفتار بچه صحیح تر باشه ولی بچه به درخواست والدین مدام تغییر میکنه. برای اینکه از این اشتباه ها انجام ندیم بهتره آگاهیمون رو افزایش بدیم. افزایش آگاهی بشدت لذت بخشه چون قطره به قطره ی اون محسوس هست و در زندگی روزمره نمود پیدا میکنه.

خب من هم میخوام تغییر کنم. پیوسته در حال تغییر بودم مثل همه. همچنان میهوام تغییر کنم‌. مسئله ای ک اغلب جوانان باهاش مواجه هستند این هست که حتی نمیدونن مشکل کجاست. مشکل من کجاست؟! مشکل من چیه؟! چی رو باید تغییر بدم؟!

بله برای تغییر باید دلیل داشت. یه چیزی مثل هدف. چیزی ک باعث میشه بفهمی باید تغییر کنی. اما اینکه چه چیزی رو باید تغییر بدی نیاز به شناخت خود و مشکلات شخصی داره. مشکل من چیه؟! چه چیزی هست که اجازه نده من به هدفم برسم؟!

پیدا کردن هر دو سخته اما میدا کردن مشکل برای من سخت تر از هدفه. چون قبلا هدفم رو پیدا کردم و اگر لازم باشه توی پست بعدیم بیشتر راجع بهش حرف میزنم‌. 

چطور بفهمم مشکلم چی هست؟! بنظر آسون میاد ولی وقتی وارد مسئله میشین میبینین سراسر سردرگمیه. 

براتون مثالی از شرایطم رو میزنم. فکر میکردم مشکل سحر خیزیم از تنبلی هست. البته اینکه نیست هنوز رد نشده. سالها پیش درباره ی تنبلی به مشکل برخورده بودم و فایل های صوتی دکتر میثاق در برنامه ی اردیبهشت از شبکه ی چهار سیما رو بدقت گوش کردم و بشدت برام مفید بود. یعنی ممکنه تنبلی باز هم بسراغم اومده باشه؟!

سال قبل کتاب های اثر مرکب از دارن هاردی و معجزه ی سحرخیزی از هال الرود ازجمله کتاب هایی بودن ک بشدت برام مفید بودن و من غریب به یکسال سحرخیز شده بودم و ساعت چهار صبح بلند میشدم. 

اما الان بیدار میشم ولی نمیخوام کاری انجام بدم. بیدار شدنم طبق عادت راحته ولی برخاستنم بعید.

من هدف یکساله ی کاملی دارم ک مشغول تهیه ی پلنش هستم. کار های طبقه بندی شده ی زیادی هم هست که باید انجام بدم. 

پس مشکل من هدف نیست. سحرخیزی نیست. زمان و امکانات هم نیست‌. یا تنبلیه یا اراده یا...

مشکلات دیگه ای هم داشتم ک میخواستم همزمان بهشون برسم اما طبق برنامه باید کاملا کنار گذاشته باشن. چیزی ک مهمه طبق برنامه پیش رفتنه. از خواب برخاستنه. 

کرونا مشکل من نیست نباید باشه. فراموش نکنیم ک مشکلات رو نباید تا حد امکان به عوامل خارجی ربطش داد. و حتی اگه ربطی هم داشته باشه راه حلش قطعا در درونمونه. 

اخیرا کتابی رو شروع کردم که خوندنش خالی از لطف نیست. کتاب آئین زندگی از دیل کارنگی. این کتاب خیلی اتفاقی بدستم رسید و حتما چیز های برام بهمراه داره ک الان در اتاقم و در دست منه. توی این کتاب از چگونگی دور کردن نگرانی و تشویش صحبت کرده شاید مشکل من این باشه یا کامل گرایی.

چیزی ک مهمه اینه ک جوینده یابنده است. بالاخره مشکلم رو پیدا میکنم. بعدش تازه باید بدنبال راه حل براش باشم.

قیمت کتابی ک دستمه ۵۰۰ریال هست. برای سال ۱۳۸۶. اگه به گذشته برگردم دوست دارم یه کتابخونه ی پر از کتاب بخرم.

سوالاتی ک همیشه هست...

چه چیزی در درونتون نیاز به تغییر داره؟!

چه چیزی رو تابحال تغییر دادین؟!

چطور تغییر کردین؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۴۷
... Sapling

مهم نیست کجای دنیا باشی یا چند سالت باشه،دختر باشی یا پسر،پیر باشی یا جوون ،قوی باشی یا ضعیف، زندگی کردن واقعا سخته.و همچنان باید در حال تلاش باشی.مگر اینکه فقط به فکر زنده مانی باشی نه زندگانی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۸:۲۳
... Sapling

زندگی مثل دویدن روی تردمیل میمونه...

حتی اگه پاهای قوی ای داشته باشی،اگه لحظه ای دست از تلاش برداری می افتی.

بعد اونوقت کسی که حتی پاهای قوی ای نداشته،روز به روز پاهاش قوی تر میشن‌.

شاید ندونیم چطور میشه برنده شد و به موفقیت رسید اما میدونیم که چه طور میشه سقوط نکرد و نیوفتاد.با اینحال چرا اینقدر آروم و سست میدوییم.چرا دویدن اینقدر سخته اصلا.

 بعضیا کم میارن و تردمیل رو خاموش میکنن و اینطوری زندگیشون رو متوقف میکنن...

هیچ کدوممون نمیدونیم چقدر دووم میاریم و نهایتا می افتیم،برق ها قطع میشه و یا هر اتفاق دیگه... ما فقط خودمون رو با احساسات مثبت یا منفی در حین دوییدن پر میکنیم و اگه طبق یکی از پست هام ،اطمینان به خود را یاد بگیریم،راحت تر میتونیم از پسش بربیایم و در زمان پیری روی پای خودمون بیایستیم.و هیچوقت از دویدن و تردمیل خسته نشیم و حتی از دویدن هم لذت ببریم.

اما واقعا آسون نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۱:۳۲
... Sapling
هیچوقت در طول زندگیم هیچ تلاشی نکرده بودم.نه که بگم درس خوندن برام آسون بود نه.چون اصلا درس هم نمیخوندم.از اونجایی که نمراتم خوب بود دیگه هیچ تلاشی براش نمیکردم. تا یه جایی البته.بعد از اون هر چقدر هم که بخوای نمیتونی پیش بری.
همیشه تا یه جایی اوضاع خوبه.شما ها اوضاع خوبتون کی تموم شد؟!
اونموقع هام البته مشکلات خودشون رو داشت.مشکلاتی که شاید فراموششون کردیم.مشکلاتی که یک زمانی که کوچیک تر بودیم،دغدغه ی بزرگی بود برامون.
مثلا خود من تو دوران راهنماییم هیچ دوستی نداشتم و هیچ گروهی من رو تو خودشون راه نمیداد و من هم برای اینکه از اون حس تنهایی خجالت زده نباشم رفتم توی کتابخونه و شدم مسئول یکی از بهترین قفسه هاش.اینطوری زنگ های تفریح به جای نگاه کردن به این و اون  مستقیم میرفتم کتابخونه.
بعضی ها هم در شرایط مشابه اون دوران من،روش دیگه ای رو انتخاب میکنن و خودشون رو مشغول درس خوندن نشون میدن و درس ساعت بعدشون رو میخونن.یا کتاب زبان خارج از مدرسشون رو.البته اینها به این معنی نیست که همه ی کسانی که این کار هارو میکنن از تنهایی رنج میبرن.درواقع این تنها ها هستند که خودشون رو در قالب مسئولین کتابخونه و خرخون ها یا .... پنهون میکنن و به نوعی تقلیدشون میکنن.
بگذریم.باز هم اوضاع خوب بود تا زمانی که .......
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۷
... Sapling
روزی روزگاری در یک کوهستان بزرگ،روی یک کوه بلند،خانواده ی سنگی ای که به تازگی صاحب فرزندی شده بودند،زندگی میکردند.
سنگ پدر هر روز خانه ای محکم تر و زمینی سخت تر رو بنا میکرد تا خانواده اش را در برابر باد و باران حفظ کند.
سنگ مادر از سنگ فرزند خود مراقبت میکرد و چیز هایی را که تا کنون در زندگی آموخته بود به سنگ فرزند خود که تازه از کوه جدا شده بود می آموخت تا زودتر بزرگ شود.
سنگ سنگ است.بزرگ نمیشود که.سنگ ها در تمام طول کودکی تا جوانی اندازه ی خود را حفظ میکنن گاهی بعضی از آنها بسیار ریز و بعضی بسیار درشت اند.شاید سنگی تازه به دنیا آمده ای بسیار بزرگ تر از یک سنگ ۱۰۰ ساله باشد.اما همه ی سنگ ها این راخوب میدانند ؛سنگی که بزرگتر از کوه جدا شده باشد و به اصطلاح بزرگ متولد شده باشد،بیشتر عمر میکند،سر سخت تر ، قوی تر و گاهی نیز شجاع تر است.
فرزند این خانواده هم همانند پدر و مادر خود جسه ی بزرگی داشت و روز به روز چیز های بیشتری یاد میگرفت و بزرگتر میشد.......(ادامه دارد)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۷
... Sapling