هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

هدف

وقتی که همه از موفقیت هاشون مینویسن،من اینجا از شکست هام مینویسم

بعد از شکست هایی که میخوردم و توی نت به دنبال راه حل میگشتم،تنها چیزایی که پیدا میکردم یادداشت ها و تجارب کوتاه یکسری نوابغ رو میدیدم که هیچ وجه مشترکی با من معمولی نداشتن.
همیشه دوست داشتم تجاربم رو در اختیار همه قرار بدم ولی تجارب یک انسان شکست خورده چقدر میتونه با ارزش باشه؟!
هدف بزرگی هست که به خاطرش شکست های بزرگی رو تجربه خواهم کرد.داستان و احساساتم رو تا حدودی به اشتراک میگذارم.
شاید روزی همین داستان ها و احساس ها ،بشه تجربه ای برای بقیه ،اونروزی که به هدف برسم.
البته شاید هم نه.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خجالت» ثبت شده است

امشب یه شکست کوچک داشتم.شکست ،شکسته کوچیک و بزرگ نداره .در هر صورت انسان رو خجل میکنه و ضعیف جلوه اش میده.

شکستی که خوردم خیلی به هدف مربوط نیست و در نتیجه خیلی داغونم نکرد اما... .

چیزی بود که در موردش مطالعه کرده بودم و بهش علاقه داشته باشم و واقعا ادعا داشتم.طرف مقابلم کسی بود که قبولم داشت و تو خیال خودش فکر میکرد در اینمورد مهارت کافی رو دارم و حتی تعریفم روهم میکرد.راستش خودمم فکر میکردم یه کار خیلی آسونیه و با توجه به وقتی که من روش گذاشتم،میتونم از پسش بربیام.

آما زد و اتفاقات چرخید و چرخید تا لازم شد من این کار رو براش انجام بدم اما نهایتا موفق نشدم و خودش انجامش داد.اون اینکار رو خیلی خوب و بهتر از من انجام داد.

و کاملا پوچ و بی فایده و مغرور و ناتوان و بی سلیقه و.... جلوه کردم.

احساسات بد هیچوقت آدم رو تنها نمیزارن.

چون این فعالیت خیلی به هدف مربوط نمیشه،(البته قبلا میشد که شروع کرده بودم به انجامش اما به مرور نیاز بهش کمتر شد) پس میتونم به راحتی کنار بزارمش اما با اینکار نشون دادم که واقعا توش شکست خوردم.ترجیح میدم ادامه اش بدم و بیشتر روش کار کنم تا اطرافیان و همون طرف مقابلم حس کنه که من فقط نیاز به تجربه و تمرین بیشتری دارم.با اینحال چون خیلی به هدف مربوط نیست پس فعلا خیلی سخت نمیگیرمش و فقط رهاش نمیکنم اینطوری کمتر خجل میشم.

اما واقعا چرا شکست خوردم؟!غرور؟!کم تجربگی؟!بد سلیقگی؟!.....؟!؟!؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۲۱:۵۴
... Sapling
هیچوقت در طول زندگیم هیچ تلاشی نکرده بودم.نه که بگم درس خوندن برام آسون بود نه.چون اصلا درس هم نمیخوندم.از اونجایی که نمراتم خوب بود دیگه هیچ تلاشی براش نمیکردم. تا یه جایی البته.بعد از اون هر چقدر هم که بخوای نمیتونی پیش بری.
همیشه تا یه جایی اوضاع خوبه.شما ها اوضاع خوبتون کی تموم شد؟!
اونموقع هام البته مشکلات خودشون رو داشت.مشکلاتی که شاید فراموششون کردیم.مشکلاتی که یک زمانی که کوچیک تر بودیم،دغدغه ی بزرگی بود برامون.
مثلا خود من تو دوران راهنماییم هیچ دوستی نداشتم و هیچ گروهی من رو تو خودشون راه نمیداد و من هم برای اینکه از اون حس تنهایی خجالت زده نباشم رفتم توی کتابخونه و شدم مسئول یکی از بهترین قفسه هاش.اینطوری زنگ های تفریح به جای نگاه کردن به این و اون  مستقیم میرفتم کتابخونه.
بعضی ها هم در شرایط مشابه اون دوران من،روش دیگه ای رو انتخاب میکنن و خودشون رو مشغول درس خوندن نشون میدن و درس ساعت بعدشون رو میخونن.یا کتاب زبان خارج از مدرسشون رو.البته اینها به این معنی نیست که همه ی کسانی که این کار هارو میکنن از تنهایی رنج میبرن.درواقع این تنها ها هستند که خودشون رو در قالب مسئولین کتابخونه و خرخون ها یا .... پنهون میکنن و به نوعی تقلیدشون میکنن.
بگذریم.باز هم اوضاع خوب بود تا زمانی که .......
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۷
... Sapling